اتمام نعمت

روز غدیر،روز نور، روز سرور، روز سرشاری و اکمال، روز باروری واتمام،روز رهبری و ولایت است.
وغدیر،خود برکه نور وعشق است،دریای شور وجوشش آن هم در کویر کور وریگزار مرگ.
وغدیری تشنه مشتاقی است که سالها در کویر گردیده وریگزارها را به صدا درآورده ومرگ را در کوله بار خود بسته تا به زندگی برسد و به زندگی برساند.
و غدیر مهاجر تنهایی است که بالاتر از رفاه می خواهد و بیشتر از آزادی و عدالت. داستان غدیر و تاریخ غدیر، از عظمت غدیر و ضرورت ولایت و ریشه ای بودن این مسئله خبر می دهد. رسول در آن هنگام و در زیر افتاب سوزان، آن همه جمعیت را برای چه نگه می دارد و چه پیامی برای آنها دارد؟
باید این پیام اساسی ترین پیام او باشد و بزرگترین ستون دین او، چون او برای هیچ یک از پایه های دین خود، این گونه دعوت نکرد و این گونه مردم را گرد نیاورد.
ولایت علی ، بالاتر از محبت و دوستى و عشق است؛ كه عشق على در دل دشمنان او هم خانه داشت. هر كس با هر مشربى و عقيده اى، مى تواند دوستدار على باشد.
در على ، علم و عشق، تدبير و شمشير، حريت و عبوديت، نجواى دل و آتش سخن، زمزمه ى شب و فرياد روز، قدرت و عزت و تواضع و ذلت، نرمش و آشنايى و خشونت و پايدارى، در على اين همه هست و اين همه بخاطر حق است و براى اوست و اين است كه همه ى او دوست داشتنى است و حتى دشمنش در دل شيفته ى اوست و مخالفش در پنهان شيداى او.
ولايت على، نه على را دوست داشتن كه فقط على را دوست داشتن است. ولايت على، على را سرپرست گرفتن و از هواها و حرفها و جلوه ها بريدن است. و اين ولايت، ادامه ى ولايت حق است و دنباله ى توحيد، ولايت يعنى تنها على را حاكم گرفتن و تنها او را دوست داشتن و اين ولايت و سرپرستى است كه معاويه و احمد حنبل و جرج جرداق و و و... از آن بهره اى ندارند، كه حاكم در درون آنها و محرك در وجود آنها امر على و دستور على نيست؛ كه هواها و حرفها و جلوه ها در آنها حكومت دارند.
معاويه گر چه على را دوست دارد، ولى سلطنت را بيشتر از على خواهان است و دوستدار آن است.
اما مالك؟ اين مالك است كه ولايت على را به عهده دارد و اين بار گران را به آسانى مى كشد. او به ولايت رسيده و از نعمت ولايت برخوردار است. مالك اين را يافته كه على اين مرد آزاد از غير حق و اين انسان آگاه حق، بيش از مالك به مالك علاقه دارد و بيش از مالك از مصالح و منافع مالك آگاهى دارد و بيشتر از مالك به منافع او مى انديشد و بهتر به منافع او مى انديشد؛ پس ديگر جاى درنگ نيست و جاى سركشى نيست؛ كه سركشى ها حماقت هاى زيان آورى بيش نيستند.
جاى تسليم است و اطاعت و پيروى و تشيع و دنباله روى.