تشکیلات آسمانی 1
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه اول
صادقی :آخر هر جلسه سوالاتی از شما پرسیده میشود و ترجیحا با اسم جواب را تحویل بدهید. ان شاءالله در این ترم حدود 10 جلسه خواهیم داشت.هرکسی 4 جلسه غیبت کند، حذف میشود!
آخر هر جلسه هر فردی موظف است یک برگه به من بدهد،اگر سوالی یانظری پیرامون آن جلسه داشتید در آن بنویسید.
محوریت صحبت ها را گفتیم برای نکاتی گفته میشود که، برای کار تشکیلات فرهنگی در دانشگاه به درد میخورد. البته بعضی از این ها قابل تعمیم هستند که آن ها را ذکر میکنم و اگر نیاز دیدید سوال کنید و من اگر نیاز دیدم تعمیمش میدهم.
ایمیل من رو هم فکرکنم دیگه همه دارند!! Mahdi_2313@yahoo.com
فقط ایمیل های رو باز میکنم که مشخصات درست و حسابی داشته باشد. یعنی اسم آن شخص که ایمیل زده همان اول باشد!
این ایمیل های بی نام یا با اسم مستعار را اصلا باز نمیکنم چه برسد به اینکه جواب بدهم.
آن هایی را که باز کردم و خواندم، اگر وقت داشتم جواب میدهم وگرنه احتمال بسیار زیاد جواب میدهم، اما کمی دیرتر.
سعیم بر این است که اصول و مفاهیم کار فرهنگی گفته شود. یعنی به هر موضوعی که می پردازیم « یعنی چه ؟» آن جواب داده شود و بعد از به سوال «کدام است؟» پاسخ بدهم. یعنی مصداق هایش را هم میگم.تعداد مصادیق خیلی زیاد است و میخواهم که محدود نشید. این برای آن است که درک بهتر شود. وشما هم در یادداشت ها یا صحبت ها مصداق ذکر کنید.
سعی میکنم اکثر مصداق های که ذکر میکنم مربوط به خود تسنیم باشد، ان دوره ای که حالا من دبیرش بودم. سعی میکنم از آنها چیزهای رو بگیم که علنی بوده.آن چیزهای که خود شخص خواسته که بروز پیدا نکنه،بروز نمی دهیم! اما آن چیز های که علنی بود یه توضیحی میدهیم. البته همش اینها نیست، از جاهای دیگه هم هست. هر تشکل دیگه ای هم میتونه بیا جز ملاک ها و هر جای حتی.
جلسه پیش قرار گذاشتیم که آن مبحثی که ارائه میشه؛ صبر کنیم کلش گفته بشه، اگر سوالی بود بپرسید، وبعد نتیجه گیری کنید.
جو کلاس تقریبا همان جو ترم قبل را داره.ولی این جور که به نظر خودم میرسه یک دو دستگی کاملا شدید (دو دستگی منظورم تفاوت سطح است) وجود دارد. یک عده حدود 70% مطالب رو فهمیدن ویک عده هم زیر 20%. آنهایی که 70% فهمیدن نمیتونند به آن 20% یاد بدند، چون آن 30% کلیدی رو یاد نگرفتن.
سطح ها متفاوته: منظورم این نیست جو یک دست بشه یا نظرا یکی بشه.منظورم این است که حرف هم رو بفهمیم. لازمه اش اینه که مباحث قبلی رو شخص بهش سر بزند. یک مهلتی رو تعیین کردیم که شخص تا آن مدت موظف است که خودش رو برسونه. اگر نرساند من کاملا میتونم بفهمم که رسیده یا نه!
بعد ازان شرمند ه اش میشیم.
تو پرانتز!
درمورد سوالات هم گفتیم سوالات مکتوب اخر بحث جمع میشه.سوالات شفاهی رو هر وقت به ذهنتون رسید بپرسید. حالا یا من میگم بپرسید یا میگم بعدا". ولی در کلا شما ملاکتون این باشد که هر وقت سوال شفاهی رسید بپرسید.
ویک چیز دیگر: دوست ندارم پیش خودتون قضاوت کنید و پچ پچ و این حرفها... این روش بزدل هاست. که یک موضوعی بشود.یکهو یه تصمیمی و بعد پچ پچ و اصلا به گوش من هم نرسه. این رو از این نظر میگم که خودتون ضرر میکنید.
در جلسه پیش هم گفتم که لا اقل در این دانشگاه دیگه کسی نیست که بتونه ما رو از سمتمون بر کنار کنه.خب؟!
ضررش رو خودتون میکنید. ممکنه یک موضوعی رو اشتباه متوجه شده باشید وبعد همینجور بره تا آخر...اگر یکی از مفاهیم رو اشتباه گرفته باشید، یکی از موضوعات رو درست درک نکرده باشید، کل کار میلنگه! بنده برای همه حرفایی که میزنم دلیل دارم.فکر نکیند که حالا این رو ضایع اش نکنیم، گناه داره وجو بهم میریزه از این حرفاو اینا روبهونه قرار بدید وسوال نپرسید.
بسیاری از مطالب این دوره رو مبنا رو بر این گذاشتم که اگر سوال شد توضیح بدهم وگرنه، نه!
این از قول و قرارهای که در جلسه پیش گذاشتیم.
یک صلواتی بفرستید.
در این جلسه...
مخاطب : جو کلاس جوریه که بچه ها نمی تونند سوالاشون رو بپرسند و استدلال شما قانعشون نمی کنه!
صادقی :خب. جو کلاس نمیدونم چه جوریه که میگید نمیشه سوال پرسید، به نظر خودم که میشه. یعنی یکی از مطلوب ترین جو ها، جو این کلاسه.نمگم ایده آله ولی یک شخص اگر نتونه اینجا حرفشو بزنه دیگه واویلاست.یک.
دو اینکه قانع نمیشید.من تمام حرفایی که میزنم نوشته میشه. تا آنجایش که قانع نمیشید بپرسید.یک جایی اش میرسه که دیگه استدلال من کامله. اونجا مطلب نوشته میشه وبعد میتونید ببرید پیش کس دیگری...
کلا" من سعی ندارم که شما قانع بشید یا نشید! اینش دیگه ربطی به من نداره. من آن حرفی که میزنم دلیلشو میگم. شما خواستی قبول کن، نخواستی نه. و کلا" ملاکم همینه.مگر هرکسی باید هرچیزی رو قبول کنه؟ من قصدم این که شماها تا اون مرحله فهم اش رو برید. بفهمید چی میگم.
در پاتوق صحبتهای کردم.بیشتر مبانی کار فرهنگی ذکر شد. در جلسه آخر گفتم که این مطالبی که ذکر شده اگر شخص دقیق بشه توش، میتونه مباحث دور بعد رو بفهمد.یادتون هست که این حرف رو زدم؟
این یک برداشت دیگرش این است.
1- مباحث این دوره کلا" پیوسته به مباحث قبل است.کسی که آنها را نداند،نمی کشه!
2- کسی که آنها رو میداند باید خودش اینها رو جواب بده.یعنی باید از سمت شما یه عده ای جلو برند وبسیاری موارد من فقط اشکالاتش رو میگیرم.
پس از اشتباه کردن نترسید.اگر اینجا اشتباه نکنید،مطمئنا" در عرصه اشتباه می کنید.اصلا" کلاس رو گذاشتند برای اشتباه کردن و همچنین مجامعی باید تشکیل بشه برای اینکه نظری که میخواهد لااقل بره بیرون،چند بار چکش کاری شده باشه. حداقلش اینه.در ادامه خواهید دید که چه نظراتی که خام رفت بیرون و دردسر درست کرد.فقط به خاطر اینکه به بحث گذاشته نشد.
مخاطب : چطور باید با استدلال شما مسئله حل شود؟
صادقی : خب من همچین حرفی نزدم. نه. ببینید من توایایی خودم رو گفتم. یعنی گفتم بیش از آن در حیطه توانایی من نیست. وقرار نیست تمام آن چیزی که من میگم راه گشا باشه. فعلا شخص ارائه دهنده بنده هستم! وتوانایی ام در این حده.بیش از آن نه توانایی اش رو دارم ونه مسئولیت اش رو.پس تنها راه این نیست.
برای اینکه یک مقداری بیشتر توضیح بدهم و فکر نکیند این حرفایی که میزنم خوابنما شدم و این توضیحات رو میدهم.یا نظرات شخصی خودمه یاسلیقه ای است بگویم:
چندین ساله که من در این کار هستم.حتی قبل عرصه عمل حداقل هشت-نه ساله که دارم در این زمینه مطالعه میکنم.پس یک احتمال بدید که آن حرفایی که میزنم درست باشه و اگر استدلال قانع تون نکرداین استدلال رو به شخص دیگه ای هم نشون بدید.
مخ:مسلما"... منابع...؟(صوت نامفهوم)
آ.ص : منابع که زیاده.
حالایک توضیحی همینطوری شروع میکنیم کم کم بدیم... وقتی گفته میشه منبع،فکر نکنید برای هرچیزی منبع نیازه. یا باید استدلال داشت یا باید استناد داشت. یعنی اگر استدلال کامل بود هیچ نیازی به منبع نیست.سعی میکنم تمام منابع رو بگم اما این نباشه که فکر کنید الا و بالله باید همه چیز سند اش هم باشد! این یک موضوع... فعلا همین یک موضوع!J
برویم به ادامه بحث...
این را داشتم میگفتم در آخرین جلسه دوره قبل قرار گذاشتیم که نقایص دوره ای که تمام شد رو بپوشانیم. به این معنی که قبلا" هم گفته بودیم سبک کار این بود که یک سیاهه ای از کار تشکیل میشد، چهار چوب کاربسته میشد و بعد وارد جزئیات و ظریف کاری هاش میشدیم. یعنی اگر کسی مطالبی رو اشتباه فهمیده یا نیاز به توضیح داره از دوره قبل خواهد گفت و من برآنها استناد میکنم وبرخی اشکالات رو میگم. برای شروع این مباحث دوره دوم، لازم میدونم که مباحث جلسه اول را بحث تجربه وشناخت قرار دادیم.
چرا؟
چون که وقتی وارد بطن میشیم که افراد قرار است از عبرت هاو تجربیاتشون بگند، باید بدونند چطوری میشه به تجربه استناد کرد.
آیا هر کاری که کردید صرفا" تو با تجربه ای؟
- یعنی اگر شخصی پنج سال در کاری بود بهش میگند با تجربه؟!
- یعنی اگر شخص کاری کرد و یک نتیجه ای گرفت، این کار نتیجه ی تجربه ی اوست؟
چرا این حرف رو میزنم؟ چون زیاد دیدم همچین مشکلی رو. باز یادآوری میکنم؛ ما جمع شدیم برای این که مباحثی گفته شود در راستای تشکیلات فرهنگی دانشگاه. با این تمرکز که قابل تعمیم هم هست.
در این مباحث کلا" در همه ی کارها خیلی وقتها پیدا می شود افرادی که هرچی میشود، میگوند ما تجربه کردیم. به این تجربه استناد می کنند و تقریبا" دلیل رو نشنیده می گیرند. هرچی دلیل بیاوری آخرش میگویند اینها درست، ولی من تجربه کردم،نمیشود. من تجربه کردم همچین چیزی که تو میگی، انحراف توشه!
یادتان هست که چنین حرفی به کانون زده شد؟ ما هرچه گفتیم که باید اینجوری کار کرد،آنهاگفتند نه، تجربه است. تجربه کردم این مسیرش به انحرافه. زیاد دیدم از این موارد...
یا در جلسات مختلف.یک شخصی میادبه عنوان مثال چهار، پنج سالی در یک کاری است، در یک عرصه ای داره کار میکنه. بعد که میاد میشینه میبینیم سوادی نداره. یعنی سطح آگاهی اش خیلی پایینه. بعد کل جلسه میگه من تجربه ام اینه، شما چی چی میگی؟!
می خواهم کامل برایتون درک بشه. خیلی هستند این افراد. صرف حضورشون در یک کار، صرف اشتباهات مکررشون رو تجربیات مکرر میدانند! یعنی یک کاری انجام شده هربار اشتباه و بعد میگه من کار کشته ی این کارم، تو چی چی میگی؟
پس در اول کار اگر قرار باشه وارد این دوره بشیم؛
باید بدونیم چطوری میشه از تجربه به شناخت رسید و چه تجربه ای کارگر است و به چه شخصی می توان گفت مجرب؟!
آ.ص :شما ها یکم توضیح بدید. جواب سوال من رو شما بدید.سوال من اینه: از چه تجربه ای می توان به شناخت رسید؟چه ویژگی باید داشته باشد؟
مخ : اگرآگاهی بر پایه شناخت باشد.وارد کار میشه و تمرین آگاهی ها قبلی میشه شناخت.یعنی باید از قاعده به حادثه رسید.
- از قاعده به حادثه رسیدن...هفته پیش من می خواستم درستش رو بگم، زبان نمی چرخیداین جمله رو بیان کنه.
این نیست که باید از قاعده به حادثه رسید، از حادثه هم میشه به قاعده رسید. بحث این است که حادثه رو از مجرای قاعده تفسیر کنیم.تعبیری که از حادثه داری باید برمنبای قاعده باشه. پس از حادثه هم میشود به قاعده رسید.
مخ: تجربه به صرف کاری که انجام دادیم، به نتیجه نرسیدیم، نمی توانیم تجربه حساب کرد. راهش رو هم بدونیم چه راهی است ... به نتیجه اشتباه..
آ.ص: متوجه نمیشم!
مخاطب: صرف این ما بخواهیم عملی رو انجام بدیم، اما بهش نرسیدیم، اشتباه شده. نمیتونیم بگیم کار رو انجام دادیم نشد. میتونه آن راهی که رفتیم اشتباه باشه برای رسیدن به آن راه... باید اول ببینیم راه درسته که به این راه اشتباه رسیدیم یا...
دیگه؟!
مخ : توضیح بیشترب بدید
آ.ص : آنها چطور میتوند بگند این نتیجه ثبت شده ی ماست؟
من منظورم این نیست چه کاری بکنیم که بشه، من میگم چطور میشه از یک کاری درس گرفت؟ شما میگید آن شخص میگه تجربه من اینه. آن شخص چطور میتونه این حرف رو بزنه؟ با چه شرایطی؟
مثلا" میگه که من آب داغ خوردم دهنم سوخت. پس اگر شما آب داغ بخورید دهنتان می سوزه. این نتیجه تجربه اش هست. میخوام بگم که آیا من میتونم همچین حرفی بزنم؟ آیا آب داغ خوردن باعث سوختن دهن من شده یا نه؟ این حرف من رو از کجا میتوان فهمید که درست است؟
مخ : برای اینکه به یک نتیجه درست برسیم باید مقدماتش هم درست باشه دیگه... با چه هدفی انجام شده. چه برنامه ای جلوش بوده.در چه زمینه ای انجام شده.
مخ : ازهر چیزی میتوان تجربه یاد بگیریم . شناختن بیراهه رو هم تجربه بدانیم؟
آ.ص : آنکه آره. از شکست ها هم میشه تجربه گرفت. اسمش رو عبرت میگذارید. تذکر خوبی بود.
دیگه؟ رشته تجربی میخونیم دیگه؟ علوم تجربی یعنی چه؟ توضیح بده.
مخ:چطوری این خطاهات رو کنار میگذاری؟ در یک آزمایش تو چند روش داری... کلا" در عرصه فرهنگی و زندگی همین گونه است. هی بخواهی آزمون خطا کنی عمرت تموم شده.
مخ : آن که آزمون خطا میکنه اگر خودش بخواد انجام بده باید یه تلفات زیادی رو بده، پس باید از تجربه ای که دیگران کردند استفاده کنه.
آ.ص : خب اینکه درسته. من که تو سیرش دارم میگم. اینکه کار عقلانیه از دیگران عبرت بگیره. ...
حرف اضافه تری هم هست بر اینها یا نه؟
مخ :باید طرح داشته باشیم
آ.ص : یعنی اگر بدون طرح و نقشه قبلی رفته باشد جلو نمیشه ازش تجربه کسب کرد؟
مخ : خودش یه تجربه است.
آ.ص : میشه بهش استناد کرد؟
مخ : هدف چی بوده؟ شاید هدفش اشتباه بود؟
آ.ص : یعنی چه؟ اگر هدفش چیز دیگری بود نمیتونه بگه من همچین تجربه ای رو کسب کردم؟ نمی فهمم!
مخ : ممکنه پنج سال در یک کار بوده و برخورد داشته ولی ممکنه با آن واقعیات واقعا رو برو نشده. میتونه برداشتش یک چیز دیگری بوده باشه.
آ.ص : تو این جمع کیا کتاب مسئولیت و سازندگی رو خوندن؟ داستان کزاز رو کی یادشه؟
مخ : فرق یه دانشمند و کودک که با گل بازی میکنند... دانشمنده کزاز رو درمان میکنه و کودک کزاز میگیره.
آ.ص : فرقش رو فهمیدید؟ یعنی کسی که می داند میخواهد تجربه کسب کنه با کسی که همین جوری میرهسراغ یه چیزی. آن درمانگر کزاز میشه و آن مبتلا به کزاز میشه.
خب نظری جدیدی چیزی؟
روی همین رو ببندیدم بریم جلو؟
ادامه...
بحث اصلی پاتوق جلسه دوم؛ پاسخ به این سوال:
از چه تجربه ای می توان به شناخت رسید؟ چه ویژگی باید داشته باشد؟
یکسری اصولی داره به شناخت رسیدن. یعنی همان رشته تجربی هم که بهش میگن، روش تجربه کردن یک اصولی است که فلاسفه بهش معتقدند. کم و زیاد داره ولی اکثرش اینه...که شناخت رو سه مرحله ای میدانند.
مرحله ی اول: احساس
مرحله ی دوم: تخیل
مرحله ی سوم: تعقل
حالا این رو یکم برایتان توضیح میدهیم.
آیه قرآن هست که : والله اخرجکم من بطون امهتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع والابصر و الافدة لعلکم تشکرون» 78 /نحل
خداوند شما را در حالی که هیچ نمیدانستید از شکم های مادرانتان متولد کرد.برایتان چشم و گوش و قلب (دل) قرار داد.شاید شما شکر گزار باشید.
این را همه می دانید که " شُکر گزاری " با گفتن " شُکر " فرق میکند. این که "الهی شُکر " صیغه شُکر است اما فعل شُکر به کار گیری آن است.
مثل توبه که " اسغتفرالله " صیغه ی توبه است و " پشیمانی و تکرار نکردن آن" فعل توبه است.
پس ابزار های شناخت گفته شد. «السمع والابصر و الافدة » ، « گوش وچشم و دل ».
از دل به قلب تعبیر شده. اینها با هم هیچ تضادی ندارند.
آن مرحله ی احساسی که گفتم یعنی استفاده کردن از این حواس، که ورودی های داده ها رو شامل میشوند.
مرحله ی تخیل : آن چیز ها رو به مخیله وارد میکنید.به حافظه میسپارید.ورودی ها رو تجزیه و تحلیل میکنید.
وبعد در تعقل: سبک سنگین میکنید.و به نتیجه گیری می رسید.پس تعقل یعنی یک فرضیه سازی.
بعضی از مطالب هست که به حواس نمی آید. آنها مسلما" این بهش حاکم نیست.
آنها دو مرحله ایست. مثل خدا. خدا رو نمیشه با احساس وارد مرحله اش کرد. به شهودش رسید. وبعد نمیشه سبک وسنگین اش کرد. فرضیه سازی کرد چون ورودی ندارد. پس آنها اینجور نیست.
تا اینجا که متوجه میشید؟
بعد از اینکه این (ورودی ها، احساسهاو..) به شناخت سطحی رسیدیم(مرحله احساس رو میگند شناخت سطحی، چون عمق نداره) وقتی وارد عقل شد، تعمیم پیدا میکنه، تعمیق پیدا میکنه. مشکل همین جاست. چون همه شناخت ها یکی است.حواس داره یک جور کار میکنه.اما چرا شناخت ها متفاوته؟
پس این شد که،افراد یک سطح که ورودی های یکسانی دارند در این جا می لنگند، که تعمیق وتعمیم شان اشتباه است.
ذهن چندتا کار انجام می دهد؛
-معانی رو منعکس میکند.
-خطایابی میکند.
-خود آگاهی داره.
-تعمیم میدهد.
-تعمیق میدهد.
شد پنج تا. کارهای که ذهن انجام میدهد.
شناخت های سطحی چنتا ویژگی دارد.( آنچه از احساس به دست می آید)
-جزئی است.
-ظاهری و سطحی است.
-حالی است.
-منطقه ای است.
کدام ها رو بیشتر توضیح بدهم؟
آ.ص : جزئی یعنی چی؟
مخ : یعنی جزئات را در نظر میگیره.
آ.ص : سطحی چیه؟
مخ : به عمقش نمی رسه
آ.ص : خودتون میفهمید که دارید فقط تعبیر دیگرش رو میگید؟
جزئی = یعنی کل سیستم رو در نظر نگیریم.
سطحی = یعنی به روابط درون سیستم پی نمی بریم.یعنی نمی دانیم آن رابطه های که این سیستم را به وجود آورده چیه؟
حالی = در زمان حال بررسی میکنیم. گذشته و آینده اش برایت مطرح نیست. نمی توانی به این درک بررسی ... تو داری یک چیز را میبینی و لمس و درک میکنی... حواس تو چنین ویژگی های ندارند.
منطقه ای = محدوداست و ابعاد مختلف را پوشش نمی دهد. بعدهای مختلف مکانی، زمانی و... یک بعدی است.
هر حسی بیش از یک بعد را نمی توانددرک کند.
اینها رو ببینید. اینها ورودی هاست. ذهن می تواند اینها رو بررسی کند. ذهن می تواند وقتی یک حرفی بهش زده می شود، فارغ از آن که آن حرف چیست تعیین کند که این توهین بود،تمسخر بود، حالت عصبانیت داشت،... به این میگویند معنا یابی.این که تشخیص بدهد توهین بود یاتحقیر کار ذهن است نه کار حواس.
می تواند تشخیص بدهد کدام یک با هم نمی خواند. کدامیک اشتباه است. کنار هم میچیند و میگوید اشتباه است.
می تواند بر خودش آگاهی داشته باشد. در هرجایی دیگری غیر از انسان، عالم و معلوم باهم فرق میکند، درک کننده و درک شونده باهم متفاوت است. اما ذهن می تواند خودآگاهی داشته باشد. یعنی خودش رو درک کند.
تعمیم می تواند بدهد. یعنی یکی این جزئیات را می تواند عمومی کند.قانون برایش بسازد. میتواند وارد عمقش شودو روابط آن را بفهمد.
ببینید تقریبا چیزی مثل متحول شدن است.انچه از حواس میرسه وآنچه از ذهن میرسه.
مخ : خوداگاهی؟
آ.ص : هیچ چیز نمیتونه از خودش خودآگاهی داشته باشد. ذهن خودش رو بی واسطه درک میکنه.
پس این ها شد چی چی؟
این حواسی که گفتیم کلا" میشند ابزار شناخت.که بین آن تفاوت قائلند. ما دل رو ابزار شناخت میدانیم. مثلا متریالیسم همچین چیزی قائل نیست. میگند یعنی چی که من همچین چیزی رو درک کردم. قلب که نمیتونه ورودی بگیره؟
آیات قرآن هم حرف ما رو تایید میکنه.که دل هم جزء ابزارهای درک هست.
گوش وچشم وحواس ظاهری هم...
بحث میدانم که یکم سنگین است. همینطور پشت سرهم مقدمه بچینی و نتیجه بگیری و بعد کل این بشه مقدمه یک چیز دیگر... اینها درسته، سنگین است.
اما خب این چیزها رو باید بدونیم که در ادامه اش لنگ نزنیم.
آ.ص: این مراحل دشوار بگذره بقیه اش راحت است. بعدش منظورم بعد کل پاتوق ها تموم شد و وارد عرصه عمل شدید.میتونید بفهمید که کی داره اشتباه میکند. چرا داره اشتباه میکنه. کی داره رو هوا حرف میزنه. اینها که میگم برای ادامه مباحث بکار می آید. یعنی شما میتونید تشخیص بدید کی حرفش درسته؟ کجاو چطور میشه ازش نتیجه گیری کرد؟
آ.ص : شناخت دو صورت است. یا حصولی است یا حضوری.
حصولی = یعنی باید حاصل شود. اینی رو که من میبینم چون وجود داره. نور به شی می تابد وانعکاس آن به چشم باعث میشه که ما آن شی رو ببینیم
اما خودم که هیچ نیازی به هیچ چیزی ندارم که بدانم خودم هستم. یعنی یک شناخت بلاواسطه.
معلوم یعنی مورد علم واقع گرفتن. عالم یعنی دانا. میدونم که هستم. عالم و معلوم خودمم.خب! این یعنی شناختی که حضور داره و نیاز به حاصل شدن نیست.
پس این جمله ای که گفته میشه: من فکر میکنم پس هستم، این اشتباهه. چون حتی اگر فکر هم نکنیم اینقدر میدونیم که هستیم. این را توی دبستان که می گفتند،منظورشان این بود که فکر کردن خیلی مهمه. یعنی تو به فکر کردن معنی پیدا میکنی. اما این یک مکتب فلسفی است. یعنی یک سخن ادیبانه نیست که موقعیت فکر رو بیان کنه. من فکر میکنم پس هستم، درک من از خودم بلاواسطه نیست.یک همچین چیزی اشتباهه.خب!
مثال هایی براتون بزنم و توضیح بدهم:
ما توالی اشیاء رو درک میکنیم. حواسمون میتونه توالی اشیاء یا اتفاقات رو درک کنه. اما رابطه علیتی و معلولی رو حس نمیتونه تشخیص بدهد. این یعنی یک چیزدیگری در این میان وارد شده و دخالت کرده و فهمیده بین اینها رابطه علت و معلولی هست.
پس یکی از کارهای که میکنند و ریشه ی علت و معلولی رو بزنند همین است. میگند که علیتی وجود نداره.صرفا" تقارن حوادث بهم است.مثلا" من این دستم رو کج میکنم واین خودکار میفته. صرفا" دوتا اتفاقه که داره بعد از هم میفته. این دوتا اتفاق با هم است. علتی در کار نیست. من هیچ علیتی بین این دو نمیبینم. من دستم رو کج میکنم و آن می افتد....
پس اصلا" هیچ علتی در کار نیست.
اینها نظر افرادیست که علیت رو رد میکنند.
اما اینها توجه ندارند که تصادف اکثریتی نمیشه. یعنی نمیشه یک چیزی تصادفی در اکثر اتفاقات بیفته. یعنی من میگم یک دارو برای قند خوبه، اگر خوردی و از1000 نفر مبتلا به مرض دیابت 700 نفر درمان شدند، این دیگر تصادف نیست. این دارو علت درمان دیابت است.
متوجه شدید که تصادف اکثریتی نیست؟!
یعنی اونچیزایی که تصادفی است، همزمان اتفاق می افتند چرا باید همیشه کنار هم اتفاق بیفتند؟
برای این سوال جواب ندارند. و همین یعنی اینکه رابطه علیتی وجود داره.
استراحت...
ادامه صوت جلسه، سانس دوم موجود نبود.این قسمت متن و توضیح قسمتهایی از کتاب مسئله شناخت شهید مطهری بود.آن قسمت که نظر ابن سینا را در مورد تعمیم توضیح می داد.