غم نامه ی زینب

چقدر سخت است حال عاشقی که نمی داند محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه ؟

چه بگوییم ؟ راستی چگونه حرف دلمان را فریاد کنیم که بدانید بر ما چه می گذرد ، با اینکه تمام روز و شب ما بر شما عیان است ،تمام ناگفته هامان را می دانید ،تمام پندار و کردارمان را می بینید ،اما بعد از این همه روز سراغی از ما نمی گیرید ؟

اگر قطره ی اشکی آرام آرم به دور از چشمان نامحرمان  برگونه هایمان می لغزد شما می دانید چه خاطره ای از ذهنمان گذشته و آسمانش را ابری کرده است . اگر در برابر ناکسانی که آررزوی گریستن ما را دارند به مصلحت لبخند می زنیم شما خوب می دانید این لبخند معجزه ی آتش سوزانی ست که در فضای  قلبمان بر گرفته است .

اگر به غروب علاقه داریم شما می دانید چرا،اگر به هوای ابری شما می دانید چرا ،اگر به چادر شما می دانید چرا ، اگر به سنگ اگر به خاک اگر به آب اگر به دشت اگر به کوه  شمامی دانید چرا ، شما از راز دل ما آگاهید،اگر به قامت رعنایی خیره می شویم  شما می دانید به یاد که هستیم .اگر به عمق  بیابانها می نگریم شما می دانید به دنبال چه هستیم  اگر به امیدی رویایی سر بر بالین می گذاشتیم شما می دانید به فکر که هستیم  اگر به بلندای کوهی خیره می شویم شما می دانید قصه قصه ی دیگری ست ،آری شما مارا خوب می شناسید ،شما ما را خوب می بینید چون همه ی زندگی ما دفتر ورق پاره ای ست که بارها و بارها از برش کرده اید اما ، اما  اینجا ما از شما هیچ نمی دانیم از همان وقت که صدای  آخرتان را شنیده ایم دیگر تاکنون نغمه ی  دل انگیز نوایتان را گم کرده ایم آری کاش چهره ی نورانیتان را د رهنگام آخرین ودا ع میدیدم .آر ی خداوند به وعده اش عمل کرد "صدق الله علی العظیم "

به آسمان  پرستاره کربلاقسم ،به چادرهای سوخته شده د رمیان بیابانها قسم که آن چادر نبود  بلکه معیادگاه عاشقان بود ، محل عروج فرشتگان  ،آری کعبه ی دل بود و قسم به صفای اذان صبح عاشورا،که تاکنون هیچ غمی از شما ندیدیم  وقتی در خون خویش غلتیدید و چشم از دنیا بستید آنها فکر کردند همه چیز تمام شده اما اینگونه نبود وصبوری ما د رفراق شما دلشان رابیشتر آتش زد . اما این بلای بزرگی بود که کاش نصیب ما نمی شد . وقتی کودکان از این وآن طعنه می خوردند و لاجرم به چادر خاکی من پناه می آوردند و با اشکهایشان با من سخن می گفتند به خدا قسم که آنجا کربلا تکرار می شد . یا آن زمان که در فراق شما بی صدا اشک می ریختیم به یاد اشکهای آن شبمان می افتادم که با هم در فراق مادرمان می ریخیتم.

حسین جان  از همان لحظه ایی که تقدیر مارا از شما جدا کرد تا کنون یاد شما ،خاطره های دنیا ی پاک شما امید حیاتمان گشته .ما به عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما نفس می کشیم.