بسم الله الرحمن الرحیم

« برهان صدیقین »

-چرا صدیقین است؟ چون اهل صدق از خود خدا  به خدا می رسند ،بدون واسطه.(در دعای ابو حمزه داریم که :"تو خود دلیل خودت هستی و من تو را از خودت شناختم")

- از کی برهان به میان آمد در حالی که ما از قبل هم خدا را می پرستیدیم (همه ی ما فطرتا خدا را قبول داشتیم)؟

وقتی دنیای تفکر به سمت علم رفت ،همه چیز را در قالب کلیات دید و همان منطق ارسطویی و دلایل افلاطونی مطرح شد. در این موقع بود که مردم کم کم از خدای درونی خود دور شدند و به خدای ذهنی نزدیک شدند.آمدند دین را اثبات کردند اما دین را بیان نکردند و نام این کار را "دین شناسی" گذاشتند

« بحث تشکیک وجود»

این را می دانیم که وجودی هست . حال اگر وجود ،ذاتی وجود است می شود ؛ عین وجود و اگر وجود ،وجودش از خودش نباشد ؛ عرضی است .

عین وجود ، وجود از خودش است و نمی توان وجود را از آن گرفت و اگر وجود را از آن گرفتیم می شود "عدم".

اگر گفتیم ذات مساوی وجود است درنتیجه ذات همه ی وجود است و اگر اینگونه نباشد پس می شود عدم چون نقصی دارد.

اگر عدم نباشد و ناقصی هم نباشد ، درنتیجه ذات را داریم که مساوی وجود است و دیگر نقصی نیست و تماما" کمال است .

نتیجتا " این عالم هستی به عین وجود نیاز داردکه هیچ نقصی ندارد در نتیجه ،الله اثبات می شود که وجودش از خودش است و وجود همه از اوست و همه کمالات را داراست. همه ی آنچه در هستی می بینیم تجلی و مظهر خداست .

دربرهان نظم ،ناظم هست که این ناظم حتما هم خالق نیست . در تمام برهان ها یک خصوصیت خدا اثبات می شود ولی در برهان صدیقین " الله" اثبات می شود.

مخلوق منهای خالق ،هیچ است.این رابطه وجود نیست بلکه رابطه تعلقی است مانند اینکه اگر رابطه بین نور و پرده نمایش قطع شود دیگر چیزی نیست.

رابطه ی وجود ذاتی و عرضی چیست؟ رابطه آنها تعلقی است

علت حقیقی با معلول رابطه ی وجودی دارد وقتی رابطه قطع نشود با علت وجود قطع می شود یعنی وجود معلول عین ربط به وجود است ما همیشه به خداوند نیازمندیم و عین فقر به خداوندیم. پیامبراکرم می فرمایند : " خدایا یک آن مرا به خودم وا مگذار چون دیگر هیچ چیز نیستیم . " رابطه ی  مخلوقات با خالق تعلقی است.

وجود یا عرضی است یا ذاتی

عرضی یعنی وجودش از یک ذات گرفته شده یعنی خودش نیست و ذات هست پس اگر ارتباطش با ذات قطع شود دیگر نیست.

در عالم هستی یک عین وجود داریم و بقیه موجودند و ما از وجود یک معنا بیشتر نمی فهمیم و آن هستی است مثلا وقتی  میگوییم سنگ هست همان معنا را می فهمیم که می گوییم انسان هست وآن هستی است و منظور این است بدون ذات نیست پس عین وجود ظاهر شده و به آن رحمن ،الله می گوییم.

همه ی  موجودا ت عالم قسمتی از خدا نیستند در نتیجه همه ی  آنها ظهوری از خدا هستند پس به هر جا نگاه کنیم نمایش تجلی خداست.

نا محسوس ولی موجود

بعضی چیزها را با حس درک میکنیم مثل محبت که دیدنی نیست ولی ظهور آن دیدنی است بعضی چیزها عقلی است ولی حس کردنی نیست  که عقلا می توانیم آن را ثابت کنیم ولی نمی توانیم حسش کنیم.

هر چیزی که حسی است را می توان با حس وجود آن را درک کنیم ولی بعضی چیزها اصلا حسی نیستندو میتواند در عالم موجودی باشد اما محسوس نباشد.